چندان که تو از من ، من از این زندگی سیرم
تنها امید زندگیم این است : می میرم...
دل گیر از انسان ها ، سرازیر خیابان ها
من شکل امروزین اندوه اساطیرم
هم از زمین رانده ، هم از پرواز جا مانده
فوٌاره ای هستم که تردید است تقدیرم
تا سنگ دل بودم ، به روی قلٌه جایم بود
اینک که رودی گشته ام جوشان ، سرازیرم
...
ای کاش گنجشکی ، کلاغی ، سهره ای بودم
من غصٌه ام این است : شاهینی زمین گیرم...
(سیاه قلم)