سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و مردمى را در مرگ یکى از آنان تعزیت گفت و فرمود : ] این کار نه با شما آغاز گردید ، و نه بر شما به پایان خواهد رسید . این رفیق شما به سفر مى‏رفت کنون او را در یکى از سفرهایش بشمارید ، اگر نزد شما بازگشت چه خوب و گرنه شما روى بدو مى‏آرید . [نهج البلاغه]

دانستنیها

 
 
نامه های من(دوشنبه 85 آبان 15 ساعت 8:52 عصر )

چیزی شده ام شبیه نمیدانم ها شبیه خط های سفید توی جاده.شبیه دلمردگی و خستگی دخترک های دبستانی که مقنعه اشان را بعد زنگ آخر میدهند بالا.چیزی شده ام شبیه مرگ.خود مرگ.مرگی که عزیز هم میکند مرگی که یا می آید یا میروند دنبالش.نیامده من هم جراتش را ندارم بروم دنبالش.جرات زنده ماندن و نبودن.همه اش  دو تا حرف فاصله.
من چیز زیادی نمی خواستم.حتی دلم را به عشق گرم نکرده بودم.این 15674982 را هنوز دوست دارم.مرا یاد روزهایی میاندازد که چیزی بود که حرمتی بود که فاصله ای بود...
صدای علی لهراسبی زنگ میزند توی گوشهایم.گوشهایی که نمیشنود.
با حریر پیله های کاغذی
واسه من جاده رو ابریشم نکن
من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن....
حرف از علاقه زدن حرف امروز نیست.حرف فردا هم نیست.رشته های زندگی من انگاری تمام شده.فعلا چنگ انداخته ام به هوا و هی سقوط میکنم.
اینطوری که گریه میکنم زودی دلم درد میگیرد.و این گریه ها؟فکر نکنم بند بیاید.
چشم هایم؟چیزی نیست دارم کور میشوم.
خواستم بپرم.نپریدم.نشستم و غرق شدم و این تمامی معصیت من بود گناه نکرده ای که بارها شکل گرفت دود شد. من از این مرده گی خسته ام.از این متهم به گناهکار بودن.خواستم بپرم با عشق بپرم.پای راه رفتنی ندارم .
این بارون های نم نم
این خیابون های خیس
این برگ های ریخته
این یکشنبه
این نبودن ها
این شکستن
تو رو یاد چیزی نمی ندازه؟
این گریه ها این زجه ها
این لرزیدن دست
این استفراغ های چند ثانیه ای
تو رو یاد چیزی نمی ندازه؟
تا قیامت دل من گریه میخواد
 کافی نت آرین
بوت های زردم
دست های لرزونم
تن سردم
سر داغم
تو رو یا چیزی نمیندازه؟
هوس های عاشقانه
یه آغوش گرم
موهایی که هی میرفت تو چشم
دستایی که کنارش میزد
شونه هایی که لرزیدن
موهایی که بلند شدن
تو رو یاد چیزی نمی ندازن؟
مسجد چوبی توی کوچه های شهدا
درخت های خیابون جنگلبانی
آی خانم کجا کجا
ترکیدن بغض هام
خیس بارون شدنام
دنبال تو دویدنام
شهره شدنم
تو رو یاد چیزی نمی اندازه؟
ذکر تو گفتنام
شمع روشن کردنام
سقوط کردنام
دخیل بستنم
تو رو یاد چیزی نمی اندازه؟
خورد شدنم
روی ماه خداوند را ببوس
قرآنی که همیشه آویزون بود رو گردنم
آینه کاری مجتمع یاس
دوییدنام
به تو نرسیدنام
بند کفش بستنام
خندیدنام
تو رو یاد چیزی نمیندازه؟
لرزیدنم
مات شدنم
پاره شدن رشته های مرده گیم
نگاه پر از دوست داشتنم
تو رو یاد چیزی نمیندازه؟؟؟
لعنتی میندازه یا نه؟ها؟؟؟
تاریخ انقضام رسیده باید خودمو فوری تحویل بدم.فاسد شدم.....میبینی هیچی ازم نمونده هیچی.حتی...حتی هوس.هوس یه لحظه بوسیدن چشمات.اینجا ..اینجا کجاست؟توی دل من.همه چی خیس آبِ...بیا بیا ببین مرده ای که رو چشماش مهر میزاره و میخوابه.ببین طعم این بی نفسی با من چه کرده...بیا ببین.یه خرده چشمامو ببندم خوبه نه؟باید به این کوری عادت کنم...
فافا صدا نکرده منو بشنو.صدایی ندارم فافا...صدایی ندارم.....
سرنوشت من نبوده سرنوشتی که رقم زد...



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 5927  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «